زیر این پوست رنگ پریده و پشت چشمهای خرمایی خستهام و لبخند ساختگیام، سرزمین ناشناختهی کشف نشدهای وجود دارد با درختان سبز سپیدار خیلی بلند و صدای همیشگی دریای مواج و بوی تند سوختن برگهای خشک بلوط و آفتاب پنج و نیم عصر شهریور ماه یک منطقه کوهستانی.
هر یک از آنیا بلایت های مختلف درونم یک جای این سرزمین جا خوش کردهاند. یکی از آنیا بلایت ها کنار آتش نشسته و بوی دود گرفته و با هیچکس حرف نمیزند. یکی دیگر پاهایش را در شن های ساحل فرو کرده و یک کتاب قطور تمام نشدنی دستش گرفته و از توی آن دنبال فکر مشغولی هایم میگردد. سه تای دیگرشان کنار یک چشمه ، زیر ردیف درختان سپیدار رقصان در باد نشستهاند و نوبتی با شوق و ذوق با همه چیز و همه کس شوخی میکنند و گه گاهی یکی از آن ها از شدت خنده روی چمن های پای سپیدار ها می افتد و وقتی که دو نفر دیگر کمکش میکنند که دوباره بنشیند، در حالی که چند تا برگ خشک شده را از لابلای موهایش جدا میکند یک چیز خنده دار تر میگوید و این بار آن دو تای دیگر هم از خنده روی زمین می افتند!
آنیا بلایت دیگری با موهای آشفته و شانه نشده و یک دفترچهی تمام نشدنی دستش گرفته و مشغول نوشتن یک سناریوی ترسناک تحت عنوان " از هر چی بدت بیاد، سرت میاد" است.
دیگری با یک لبخند بزرگ و به پهنای صورت ، با لپ های چال شده و دست های گره کرده بالای یک درخت بلوط نشسته و منتظر رسیدن بلوط های کال است و غرق در خیالبافی های لیمویی رنگ است و گاهی آواز فراموش شدهای را زمزمه میکند و با یک ریتم تکراری پاهایش را در هوا تکان میدهد.
تک تکشان گاهی به اندازهی سیاهچاله های خیلی دور ناشناخته اند و گاهی مثل گل های بابونه ساده و فهمیدنی.
اما امروز آنیا بلایت توی ساحل کتابش را روی زمین گذاشت، آنیا بلایت با موهای شانه نشده دست از نوشتن برداشت، آنیا بلایت های زیر سپیدار برای چند لحظه جدی شدند، آنیا بلایت کنار آتش نگاهش را از روی آتش برداشت، آنیا بلایت روی درخت بلوط از جایش بلند شد و بیشتر از درخت بالا رفت و در حالی که دست هایش را دور شاخههای قطور درخت بلوط حلقه زده بود، به همراه بقیهی آنیا بلایت ها محو تماشای پیچ جادهی خاکسرخ شد. یک آنیا بلایت دیگر با یک لبخند سحرآمیز و موهای خیلی بلند بافته شده و پیراهن آلبالویی و یک چمدان اطمینان و آرامش ، به آرامی از پشت پیچ جادهی خاکسرخ بیرون میآمد...
پ.ن: بله درست حدس زدید. چون وقت کمه و کلی درس برای خوندن هست ، من دارم تند و تند توی memoی گوشیم و روی چرک نویس ها و دفترچه خاطرات و غیره و غیره خیال پردازی های عجیب و غریبم رو مکتوب میکنم=)) خودمم باورم نمیشه که اینو میگم ولی وقتایی که تحت فشار روحی و استرس و کلی کار و درس و مشقم رو به خاطر اینکه این همه تشنهی خیال پردازی میشم رو دوست دارم:)))))) حالا بعدا سر فرصت توضیح میدم من توی وقتایی که کلی استرس دارم برای امتحانات و غیره با چه چیزایی خودم رو آروم میکنم:)) شاخ در خواهید آورد=))
پ.ن۲: عاغا مطمئنید اگه یکی توی روز هزار و پونصد بار امیدوار و نا امید بشه و یه لحظه کلی خوشحال باشه و یه لحظه کلی غمگین و مضطرب ، و این حالات روحیش یه مدت طولانی ادامه پیدا کنن، بازم اون شخص میتونه بعدا یه فرد عادی بشه؟ :'| خسته شدم از این همه احساسات نوسانی-_-