حتما تا حالا دیدین که توی بعضی از فیلما یا کتاب ها وقتی به یه شخصیتی یه تهمت زده میشه یا یه چیز غیرمنطقی بهشون گفته میشه یا یه شخصی از یه رفتار یا حرفشون برداشت اشتباهی میکنه و بینشون سوتفاهم پیش میاد، با اینکه میتونن خیلی راحت و با دلیل و مدرک توضیح بدن و ماجرا رو تموم کنن، به جاش سکوت میکنن و بعد نویسنده فقط از اعصاب خوردی توی ذهن اون شخصیت مینویسه و به واسطهی اون سوتفاهم فیلم یا کتاب رو طول میده و این وسط کسی که فیلم رو میبینه یا کتاب رو میخونه، کلی حرص میخوره که بابا رفع ابهام کن تموم شه بره. همیشه بی نهایت از اینکه یه ماجرا رو اینجوری کش میدن متنفر بودم.
ولی جدیدا تبدیل شدم به اون شخصیتی که وقتی یه برداشت اشتباه از رفتارش میکنن یا بهش تهمت میزنن دیگه خودش رو به در و دیوار نمیکوبه که توضیح بده و رفع ابهام کنه. نه اینکه خوشم بیاد اشتباه فهمیده بشم. نه. فقط متوجه شدم گاهی شخصیت های مقابلم مثل داستان ها اشتباهی متوجه چیزی نشدن. آدمها خیلی پیچیدهتر از آدمای توی فیلما و کتابا هستن. دلیلش رو واقعا نمیدونم ولی بعضیها از هیچی توی این دنیا، غیر از اینکه خودشون رو قربانی و مظلوم نشون بدن لذت نمیبرن. اگه بازار قربانی شدنشون کساد بشه، از اولین نفری که باهاش برخورد دارن ظالم میسازن و منتظرن که مثلا طرف مقابلشون یه کار ساده - مثلا دم و بازدم (!) - بکنه و سریع عجیب ترین برداشت های ممکن رو از رفتار طرف میکنن و بعد شروع میکنن به روضه خوندن که به من ظلم شده. در واقع چون از اینکه بهشون ظلم بشه ، به خاطر اون آه و نالهای که میتونن بعدش بکنن خیلی خوشحال میشن، شما هر چقدر سعی کنید موضوع رو براشون روشن کنید بیشتر متهم میشید و به کل کل کردن محکوم میشید.
خیلی وقته که هر روز بیشتر از دیروز متوجه میشم تصور و برداشتی که تا قبل از هفده ، هجده سالگی از زندگی داشتم خیلی رویایی بوده همهش فکر میکردم توی کتابا زندگی میکنم و مشکلات و بدی ها و آدمها و همه رو مثل توی قصهها میدیدم... هر روز از اون چیزی که فکر میکردم میشم دور تر میشم. اهمیتی نداره چند نفر ظاهرا کنارم باشن، هر چی میگذره بیشتر میفهمم تنهام. میفهمم که من با یه دریا دغدغه و سوال و بعضی وقتا آزردگی از رفتارای بقیه توی ذهنم تنهام. من و یه دنیا توضیح ندادن و سکوت و سکوت و سکوت...
پ.ن بی ربط:
پیرزن همسایهمون نذری آورده، من و خواهرم با لباسای خونگی در رو باز کردیم که نذری رو بگیریم، میگه چه بدون حجاب خوشگلید =)) بعدم مثال دختر خودش و دخترای فک و فامیلشون که با حجاب بودن و بعدا بیحجاب شدن و رفتن امریکا و فلان و بهمان رو میزنه. لابلای صحبتاش هم اشاره میکنه اتفاقا دوستای دخترش که بی حجاب بودن شووَرای بهتری گیرشون اومده! میخندم و میگم مگه واسه این آدم حجاب میپوشه! بعد یه سری خاطرات دیگه تعریف میکنه و آخرش میگه شما هم یه چند سال دیگه بیحجاب میشید :')) . من واقعا نمیدونم چرا پیرزنای اطراف کسایی که محجبه نیستن دائم امر به معروفشون میکنن و پیرزنای اطراف من دائم امر به منکر میکنن =)) [ قبلا هم توی پست "حریم من" یه نمونه دیگه از پیرزنای امر به منکر کن اطرافم رو گفته بودم :)) ]
نکنه اگه کلا امر به چیزی نکنی پیرزن شدن آدم قبول نیست؟! :))
پ.ن۲: حقیقتا تا دیروز هیچوقت فکرش رو نمیکردم کسی فکر کنه یکی مثلا به خاطر اینکه شوهر خوبی گیرش بیاد حجاب داره:')) خدا میدونه الان به نظر چند نفر واسه شوور ، محجبهام =))
پ.ن۳: فکر کنم همه اون ویس خانم جلسهای " دیر اومدی نخوا زود برو" رو شنیدن :)) یادم باشه یه بار مفصل درمورد اونم کلی صحبت کنم براتون:))
پ.ن۴: یه اتفاق بامزه هم افتاده که میخوام درمودش یه پست گوگولی و اکلیلی بذارم ولی وقتش رو ندارم :'( یادم بندازید حتما این مورد رو هم واستون پست کنم ^-^
پ.ن۵: خیلی خیلی خیلی التماس دعا... دعا برای آروم شدن و آروم موندن :)💫