یک دوستت دارمِ تلخ...

بابای من خیلی آدم بروز ابراز علاقه و احساسات نیست و کلا خانواده‌ی پدریم اکثرا همینجور هستن‌. مثلا من هیچوقت ندیدم عمه‌م دختر عمه‌هام رو بعد از یه سن خاصی بوس کنه و اوج ابراز علاقه‌شون با بچه‌های خیلی کوچیک و مثلا زیر پنج سال و ایناست. نه اینکه بی‌احساس باشن، فقط نمی‌تونن بروزش بدن؛ کلا یه رابطه‌ی پیچیده‌ی خاصی بین من و بابام برقراره که مثلا قربون صدقه‌ی هم نمیریم یا با کلمات نمیگیم " دوست دارم" ولی با اینحال باهم شوخی میکنیم و حتی شاید توی رابطه‌مون من بیشتر شوخی کنم و وقتایی که می‌بینم با اون جدیتش به شوخیم میخنده خیلی کیف میکنم و انگار دنیا رو بهم دادن و از صدتا دوست دارم گفتن و قربون صدقه هم رفتن بیشتر برام ارزش داره...
من همیشه یه مقدار شکلات تلخ با درصد بالا توی اتاقم نگه میدارم و یکی دو تا در طول روز با چای می‌خورم. قبلا خیلی بیشتر اهل قهوه خوردن بودم که یه بار توی دوره امتحانات نهاییم خیلی زیاده روی کردم و روزی دو یا سه بار یا بیشتر میخوردم و بعد از اونم به خاطر کنکور کلی اضطراب عجیب و غریب کشیدم و خلاصه از اون به بعدش یکی دوبار دیدم وقتایی که حالم خوب بود بعد از قهوه خوردن یهو اضطرااااب شدید میگرفتم و بی‌قرار میشدم... بعد از اون با شکلات تلخ بیشتر از قبل دوست شدم.
چند وقت پیش دوباره حالم بد شده بود بدجور داشتم اذیت می‌شدم و این بین شکلاتمم تموم شده بود؛ یه بار نمیدونم بحث چی شده بود که من جلوی بابام اتفاقی گفتم شکلاتم تموم شده؛ فرداش که از سرکار اومد خونه با یه پلاستیک شکلات تلخ اومده بود و من واقعا نزدیک بود گریه‌م بگیره... چون میدونم سرش خیلی خیلی شلوغه و حتی وقتی میخوایم یه چیزی بخره باید چندین بار بهش یادآوری کنیم که لابلای اون همه کار یادش بمونه... ولی وقتی دیدم اون شکلات‌ها رو یادش مونده واقعا خیلی غم‌انگیز طور (!) خوشحال شدم و دلم خواست که هرجوری که شده حالم رو خوب کنم و بیشتر از این با غمگین بودنم خانواده‌م رو اذیت نکنم. همین حرکت کوچیک خیلی برام ارزش و مفهوم داشت و شاید درکش برای خیلیا سخت باشه ولی من میدونم اون شکلاتا چندین تا "دوستت دارم" و چندین‌تا "درکت میکنم" می‌ارزیدن...

  • آنیا بلایت

پشت آبشار

حتی اگر تمام طول شب را گریسته باشی، باز هم دمیدن صبح برایت نشاط آور خواهد بود

از پشت یه آبشار بلند براتون می نویسم!

Designed By Erfan Powered by Bayan