۱۵ آذر ۹۶
بذار اینجا بگم حداقل که منفجر نشم:(
عاره من اصلا شجاع و این حرفا نیستم و خیلی ترسو ام:(
شاید قبلا شجاع بودم ولی از بهمن سال گذشته تا الان دیگه نیستم:(
این آدمایی رو دیدین که انگار کامپیوتر هستن؟ قشنگ و مرتب واسه رسیدن به اهدافشون تلاش میکنن و این وسط به هیچیییییی اهمیت نمیدن؟ نه به حرفایی که پشت سرشون زده میشه، نه به آدم های متظاهر اطرافشون ، نه به ترس از شکست ، نه به دوست احتیاج دارن، نه از دشمناشون میترسن. فقط رو هدفشون تمرکز میکنن و تازه درمورد خیلی چیزا سطحی ترین افکار رو دارن؛ ولی به جاش توی یه جاده مستقیم پیش میرن که تهش هر چی باشه موفقیته.
خیلی به اینا غبطه میخورم. چون هم به حرفای پشت سرم اهمیت میدم، هم به ترس از اینکه اگه نشه چی میشه. از این خیلی میترسم که چند سال دیگه کسایی که ازم کوچیکترن به آرزوهای من رسیده باشن و از من و آرزوهام یه دختر شکست خورده مونده باشه که به یه چیزه دیگه رسیده و داره به اون بچه غبطه میخوره و با خودش فکر میکنه چجوری تونستم اینقدر ضعیف باشم؟! میترسم از اینکه نشه. اونقدر که این ترس باعث شده یه شکست رو قبل از اینکه اتفاق بیوفته ،در تمام ابعاد تصور کنم و اونقدر بهش فکر کنم که انگار اتفاق افتاده.
+خیلی نیاز دارم حالم خوب شه :(