دو روز و ۵۸ دقیقه

با اینکه دو روز و ۵۸ دقیقه از این هفته گذشته ولی خیلی ازش  راضی‌ام. حس می‌کنم خودم رو بعد از مدت ها دوباره پیدا کردم. دوباره قشنگی اتفاقای کوچیک رو دارم حس می‌کنم و به غیر از اون فکر میکنم حالا که تا آخر آخر آخر آخر اون غم و غصه ها رفتم و بدترین چیزایی که ازشون می‌ترسیدم رو هم تصور کردم، خیلی چیزا واسم تغییر کردن. با تمام نیروم با این ویژگی دوست نداشتنی پرفکشنیستِ حاد (! ) بودن مبارزه کردم و فکر می‌کنم که بالاخره شکستش دادم و بهش فهموندم که چه چیزایی واقعا مهم هستن. و میدونم دوباره سر و کله‌اش پیدا میشه ولی من هنوزم میخوام تلاشم رو بکنم که بهش بفهمونم:

[.The world is not a wish granting factory]*

پ.ن: فردا ممکنه به تنهایی خیلی چیزا رو تغییر بده...واسم دعا کنید خوب پیش بره...یه سری ترس ناشی از خاطره‌های بد تجربه‌های قبلیم هست که باعث میشه در مورد چیزی که قراره فردا واسم اتفاق بیوفته خیلی مضطرب بشم:)

پ.ن۲:

*[ دنیا یه کارخونه برآورده کننده‌ی آرزو ها نیست!]

{از دیالوگای مورد علاقه‌ام توی کتاب the fault in our stars :) }

پ.ن۳: وقتش که برسه توی این وبلاگ کلی کتاب نقد و معرفی می‌کنم که بی شک کتابای جان گرین از اون ها خواهند بود. خصوصا tfios :) 

پ.ن۴: و البته ان‌شاءالله وقتش که برسه دلم میخواد بهمن ۹۶ رو صد بار برای بقیه تعریف کنم:)) و برعکس بهمن ۹۵ قراره چیزای خیلی بهتری واسه گفتن داشته باشه.♡


  • آنیا بلایت

پشت آبشار

حتی اگر تمام طول شب را گریسته باشی، باز هم دمیدن صبح برایت نشاط آور خواهد بود

از پشت یه آبشار بلند براتون می نویسم!

Designed By Erfan Powered by Bayan