چرا واقعا؟ :(

جدیدا یه صفت خیلی بد پیدا کردم و اونم اینه که روی رفتار و صحبت کردنم بیش از اندازه و به طرز خطرناکی حساس شدم و وسواس گرفتم. بعد از هر معاشرتی با هر کسی، هزار و پونصد و چهل و نه بار هی جزئیات رفتارم و صحبت کردنم میاد توی ذهنم و هی میگم نکنه ضایع بودم؟ نکنه اشتباه کردم؟! نکنه درست صحبت نکردم؟ نکنه طرف مقابل منظورم رو اشتباه متوجه شده باشه؟ و هزارتا شک مسخره دیگه! 
البته از وقتی که یادمه این صفت رو داشتم...ولی الان چند وقتیه شدیدتر و آزار دهنده تر شده و تقریبا از ۹۹ درصد رفتارام ناراضی‌ام و هی وسواس دارم که باید یه چیز دیگه میگفتم. 
بدجور ذهنم رو مشغول میکنه این وسواس‌...احساس میکنم به اندازه‌ی یه گیاه توی برقراری ارتباط و فهموندن منظورم ضعیف شدم:| البته وقتی از اطرافیان میپرسم همه چیز بنظرشون توی رفتار و صحبت کردنم عادیه... ولی برای خودم همیشه یه جزئیاتی هست که ازشون ناراضی بوده باشم :(
شما تصور کنید واسه‌ی من، با این وسواس، یه سوتفاهم سر مسئله اینکه چه تاریخی به یه کلاس برم پیش اومد و توی این اتفاق هر دو طرف اشتباه متوجه شده بودیم و واقعا تقصیر هیچکس نبود. اما من اصلا نمیتونم شرمندگی اینکه وقت یه نفر رو گرفتم و منتظرش گذاشتم ، رو فراموش کنم:|
واقعا نباید اینجور باشم و واقعا عجیبه که هی این وسواس شدیدتر میشه...
  • آنیا بلایت

پشت آبشار

حتی اگر تمام طول شب را گریسته باشی، باز هم دمیدن صبح برایت نشاط آور خواهد بود

از پشت یه آبشار بلند براتون می نویسم!

Designed By Erfan Powered by Bayan