آنیا بلایتِ با موهای شانه نشده را به خاطر میآورید؟ همانکه دائما مشغول نوشتن سناریوی وحشتناکِ " از هر چیزی بترسی سرت میاد" بود؟ این آنیا بلایت همیشه درونم زنده و فعال بوده است و حتی در بهترین و امیدوارکننده ترین شرایط زندگیام هم دست از نوشتن برنداشته است. فقط گاهی سرعت نوشتنش پایین میآید یا حواسش پرت میشود و ناخواسته کمی سناریو را قشنگ میکند. مثلا وقتهایی که آفتاب تابستانی، زاویه دار از پنجره به داخل اتاقم میلغزد و یک تکه از فرش را روشن میکند یا وقتی پای آینه نشستهام و آفتاب اتفاقی روی موهایم مینشیند. یا وقتی قطرههای عجول توی جوب با من در طول خیابان همقدم میشوند و سمفونی آرامش بخش جاری بودن و جلو رفتن را اجرا میکنند. یا مثلا وقتی موهایم روی موجهای دریا بازی میکنند.
واضحتر که بگویم، فهم سادهی فهمیدنیها همیشه مرا و تک تک آنیا بلایت های درونم را ،حتی آنیا بلایت با موهای شانه نشده را، آرام میکند و این فهمیدنی ها همیشه جایی لابلای برگهای آفتابسوختهی چنار کنار خیابان یا شاخههای سادهی سپیدار های رقصان در باد پنهان شدهاند. در صدای یاکریمهای پشت پنجرهی اتاقم یا سایهی درخت بلوط روی بابونهها و شقایقهای زیر درخت.
آرامش برای من در هیچ انسانی خلاصه نشدهاست. البته که من هم کنار بعضی ها آرام میشوم، ولی آنیا بلایت پریشانِ سناریو نویس توی ذهنم هنوز هم فعال میماند و برایم دغدغه میتراشد.
دیروز جلسهی آخر رانندگیام بود. ساعت هفت و نیم عصر. هوا حسابی گرم بود و همه چیز بوی گرما و خستگی میداد. چندتا پارک دوبل را تمرین میکنم و بعد بدون زنجیر چرخ، به صورت خیالی یاد میگیرم که زنجیر چرخ ببندم و نوبت امتحانم میرسد. اصلا مضطرب نیستم و سکون هوا و احساساتم با هم هماهنگ میشوند و همهی امتحان را بدون اضطراب و درست انجام میدهم و درست وقتی که میخواهم از یک سرازیری دنده عقب بروم هوا نیمه تاریک و روشن شدهاست از سمت چمنهای تازه زده شدهی آن سمت خیابان نسیمی به داخل ماشین راه پیدا میکند و بوی چمنهای تازه زده شده توی ریههایم مینشیند و بعد از یک ماه و خوردهای بالاخره از چیزی خوشحال میشوم و این چیز، دنده عقب درست یا پارک دوبل دقیق نیست، بلکه بوی چمنهای زده شدهی توی هوای نیمه تاریک است که حالم را خوب میکند.
تمام راه برگشت به خانه را به این فکر میکنم که باید دوباره بروم سراغ فهم سادهی فهمیدنیها. بعد از یک مدت خیلی طولانی به خودم اجازه میدهم که دوباره به جای اینکه تمام جوانب نرسیدن را بررسی کنم، اصلا به رسیدن و نرسیدن یا حتی راه رسیدن هم فکر نکنم. بروم سراغ کاجهای روی تپهی روبهروی خانه و آفتاب عصرهای تابستانی که توی اتاقم میلغزد. بروم یکجایی کنار فراموش شدگیهای آنته بنشینم. یک جایی کنار دزیره کلریِ با تجربه کنار رود سن، یا کت رویال روی عرشهی کشتی وقتی که مجسمهی کشتی را رنگ میکرد و مشغول درد و دل با تنها زن توی کشتی شده بود، یا آنه شرلی وقتی که اولین بار اکولاج را توی جنگل پیدا کرد. یک جایی از سرزمین خیالی توی ذهنم که دغدغهام فهمیدن سپیدار ها و چرخیدن قاصدک ها توی باد بشود.
نزدیکهای طلوع خورشید خواب میبینم که بالای یک کوهستان سرسبز توی یک کلبه مشغول تماشای فضای بیرون شدهام. یک پیراهن مشکی با لالههای لیمویی رنگ پوشیدهام و موهایم مثل قبل از هشتم تیر بلند و موجدار هستند. بیرون پنجره ، از لابلای ابرهای کوچک، آفتابِ زاویهدارِ عصرِ تابستانی روی سبزههای کوتاه روی کوه مینشیند. خورشید پشت کوه است و کمی آنطرف تر از کلبهی من سایهی کوه قسمتی از دامنهی کوه را خنک کرده است و یاد واژهای که به زبان مادریام به آن سایه میگویند میافتم. وقتی اولین بار از پدربزرگم اسم این نوع سایه را شنیدم را خوب به خاطر دارم. هنوزم به نظرم قشنگترین واژهی جهان است و کسی باید اسم دختر خیال پردازش را همین بنامد.
از کلبه بیرون میروم و روی یک پارچهی نازک نخی دراز میکشم و آفتاب زاویه دار روی تنم مینشیند. نسیم خنکی میوزد و چیزی جز فهم سادهی فهمیدنیها برای فکر کردن وجود ندارد. صدای خندهی چند دختر دیگر از دور دستها میآید و انگار همه دغدغههای ساده و ارغوانی رنگ دارند. عصر تابستانی قرار نیست تمام بشود. نسیم بعد از وقفههای کوتاه دوباره میوزد و من خوشحالترین دختر روی کوهم از یک بلندگوی لابلای ابرها، صدای چنگهای توی آهنگ ویدیو گیمز لانا دل ری پلی میشود و با خودم زمزمه میکنم "It's you , it's you, it's all for you...every thing I do , to tell you all the time, heaven's a place on earth with you..."
پ.ن: دوست دارم حالم خوب بشه :) دارم تمام تلاشم رو میکنم و گاهی وقتا تمام تلاشم کافی نیست...ولی به نظرم دلیل نمیشه که کلا تلاش نکنم :)
پ.ن۲: خیلی وقت بود خواب خوب ندیده بودم :') عاشق اینجور خوابهای بی ماجرا و آرامش بخشم.. اونم وقتی که قسمت مورد علاقهم از یه آهنگ هم پلی بشه:)) تا حالا توی خوابتون آهنگ پلی شده؟=)) خودم چند بار پلی شده و واقعا بهترین حس جهانه :'))
پ.ن۳: قرار نیست جادهی موفقیت هامون شبیه به هم باشه. قبوله؟ :)
پ.ن۴: چه خبرا؟:)) خوبید؟:))